دیگه خسته شدم...
من خسته و بی هـــدف در کــوچه هـــای غربت ســـر گـــردانـــم فـــضای
شهر را غبار غربت ویاءس فرا گــرفــتـه دیــگــر خــسـته شده ام به دیواری
سرد و سیاه تکیه می دهم اما سایه ام مرا کشان کشان دنبال خو می برد
آخر مقصد و راه من کجاست هیچ کسی نیــست انــگار درایــن هــمــه بــا
هم غریبند همه همانند سایه ای ســیــاه با شـتـاب از کـنـار هم می گذرند
و خود را در گورسـتــان تـاریـک خـانـه هایـشـان پـنـهـان مـی کـنـنـد و مــن
و سایه ام همچنان سر گردان زمان سالهاست که در اینجا گم شده اسـت
و برای کسی مهم نیست که دست شب چنان زغــال زمـیـن و آسـمـان را
سیاه کرده است سایه ام مرا به زیر اتاقی روشن می برد انـگــار شـخصی
آنجاست که به روشنایی علاقه مند است و پشت پنــجــره ایـسـتـاده و بـه
بیرون می نگرد چشمانش برقی عجیبی از امید دارد بــا چــشـمـانــــــــم
به او می فهمانم به کشمکش احتیاج دارم تا با دسـتــش غــبـار غـربــت و
یاءس را از پیراهن روحم بتکاند پس عاشـقـانــه بــا او بــه راه مـی افــتــم
تــــــــا شــــــــب را نــــــــــا بـــــــــود کـــــــنــــــیـــــــــــم
دل یک حجم ساده است , شاید از شیشه !
سردش کنی, تا جایی که بتواند می ایستد و بعد ترک بر میدارد و سرانجام میشکند;
حالا اگر نازک هم باشد که دیگر خرد میشود و جایی برای وصله زدنش نمی ماند.
بعضی وقتها هم میگیرد (گیری با سه پیچ ! ) ;
گاهی هم می لرزد زلزله وار !
دل را می برند, می برند , می بندند وحتی می کنند!
راستی دل تنگ هم می شود; که آن هم حد دارد!
هرچه فاصله ات به بی نهایت میل کند, دل هم به نقطه نزدیک می شود...
بعد از آن هم از بلندای تپشها می افتد و باز می شکند...
و شاید بمیرد !
آخ اگه دستم به کت تانژانت و پیرهن سینوس عشق برسه !
همیشه برای کسی بخند که واسه تو شاد می شه برای کسی گریه کن که واسه ناراحتی تو اشک
می ریزه و عاشق کسی باش که می دونی دوستت داره
به چشم های خود بیاموزید که نگاه به کسی نیندازند.اگر نگاه انداختند عاشق نشوند.اگر عاشق شدند
وابسته نشوند.اگر وابسته شدند مجنون نشوند و اگر مجنون شدند با عقل و منطق زندگی کنند.اینک که
پا به این راه دشوار گذاشته اید با صداقت عشق را ابراز کنید.تنها عاشق 1 دل باشید.تنها به 1 نفر دل
ببندید و با یکرنگی و یک دلی زندگی کنید.به عشق خود وفادار باشید تا پایان راه با عشق باشید و از ته
دل عشق را دوست داشته باشید و با تمام وجود به او عشق بورزید ......
انگار همه ی دلتنگی های دنیا را فرو کردن تو قلبم. می دونم دلتنگی های دنیا تو قلب کوچیک من جا نمیشه.
واسه همینه که قلبم داره می ترکه .
کاش بدونی حالمو ...کاش بودی تا آروم می گرفتم... دارم دق می کنم .
به امام رضا اشک مهلت نوشتن نمیده .
نمی دونی چقدر دلتنگتم.
دلم میخواد باشی اما نیستی ... دلم می خواد محکم در اغوش بگیرمت تا همه ی دلتنگیهام تو همون لحظه تموم شن .
آه خدایا حواست کجاست .
روتو برگردون حالمو ببین .
شاید نظرت عوض شد.
می دونم تو که بخوای حتی محال هم ممکنه.
پس بگرد ...نگام کن شاید ... وای نمی دونم چه لذتی می بری وقتی حال و روزمونو می بینی ...بسه ...به بزرگی خودت بسه ...می دونم عمرمون خیلی کوتاهه ...تمومش کن ای روزهارو ...بزار باقی مونده ی عمرمونو با عشق بگذرونیم ...بزار لذت عشقو کنار هم تجربه کنیم ... خدایا سپاس گذارم که کسی هست که واسش دلتنگ بشم ...کسی هست که ذهنم با خیالش روزاشو شب و شب هاشو صبح کنه ...میدونم که همه چی درست میشه.
می دونم این روزا تموم میشه.
اما خدایا دلتنگی امونمو بریده ... کاش اون لحظه که چشمامو می بندم و با تموم عشقم وجودتو در اغوش می کشم زمان تو هموم لحظه بمونه و عقربه ها لحظه ای به احترام عشقمون در سکوت باستند.
دوست دارم آرامش وجودم .
عاشقتم همه ی زندگیم ...
ادامه مطلب ...